sara banoo

از زبان خاله نگین

سلام همه ی عمر خاله .نفس جان معذرت میخوام که اینقدر دیر به دیر پست میزارم  یک چند وقتی هست که درگیر کار هایی هستم  .کمتر وقت میکنم به وبلاگ عشقم سر بزنم . خوشگلم بعد از مریضی که دچار شدی خیلی خیلی زحمت کشیدیم تا دوباره جای خودتو بگیری ، خاله جانم این عفونت نبوده تب خال پوستی بوده که متاسفانه نمونه برداری  بیمارستان مشکل داشته . خاله جانم تازه گی ها خیلی حساس شده ای و سریع دلگیر میشوی  همانطور که خودت میدانی  عزیز دل من و همنچین  کل خانواده هستی . ومثلا بی دلیل قهر میکنی  . یک عروسک به نامکمامان سینا داری و عاشقانه اورا دوست داری  به حدی که وقتی ازت سوال میکنم من را بیشتر دوست داری یا مامان سی...
28 مهر 1395

بیخشید طول کشید خوف شم :P

من 5 روز بیمارستان پاستور بستری بودم: روز اولی که توسط دکتر حسینی بستری شدم خاله جونم  اومد پیشم و خیلی گریه کرد بعد از 5 روز که بابام اینا دیدن درمان اینجا خوب جواب نداده با دایی رامین بابای کیان رعنا( دایی رامین  عمو مامانم و دایی بابامه )رفتم پیش دکتر لشکری زاده بازم بیمارشتان افضلی پور کرمان بستری شدم و تحت مراقبت قرار گرفتم دکتر پوستی که معاینم کرد حدس میزد که تب خال پوستی دارم  ولی بعد از نمونه برداری از دستم متوجه شدن که ندارم و یک سری دیگه از دکتر های میگفتنکه دستم که مشگل داشته یک عنکبوت اونو نیش زده بعد 10 روز سالم به بم برگشتم و خدا رو شکر الان خوبم دیروز یعنی 18 شهریور تولد خاله جونم بود که ما یک تولد خیلی کوچیک ...
19 شهريور 1395

سارا بانو هستم

سلام.   من مریض شدم و مجبور شدم برم بیمارستان اولش که اینطور نبود. خب بزارید بگم چی شد رفتم بیمارستان: یک روز انگشت اشاره دست راستمو گرفتن  بعد این  زخمی شد و منم عاشق خاک :D رفتم خاک بازی کردم و دستم عفونت کرده بود و دستم خیلی درد میکرد البته من که میگفتم بهشون ولی اونا فکر میکردن که کنار مماخم داره میسوزه . رفتم پیش دکتر نظام ابادی اون  با سر سرنگ  چند تا  سوراخ رو انگشتام گذاشت و فشار داد و عفونت ها اومدن بیرون  . البته خدمتتون عرض کمم که من از دکتر میترسم  و وقتی که دکتر میبینم با تمام توانم  جیغ میکشم . روز بعدش دوباره دستم پر میشه می برنم پیش دکتر دکتر میگه بدینش دست یک جراح از...
25 مرداد 1395

من سارا خانوم هستم

سلام من سارا خانوم هستم و میخوام خاطراتم رو براتون بنویسم ولی سواد ندارم ..... ولی خاله نگینم قول داده تا وقتی من بزرگ میشم و سواد یاد بگیرم از زبون من براتون خاطره هامو بگه .... من  2 سال و 1 ماه دارم که 15 ماه پیش هم تولدم بود . روز تولدم خیلی خوشحال بودم و خاله نگین اومده بود کمک مامانم تا باهم خونه رو تمیز کنند  البته خاله نگین که خیلی تمیز نکرد و بیشتر  مراقب من بود تا خراب کاری ن نکنم و کلی هم از دستم حرص خورد  ما با جارو برقی مامانی با خاله نگین ماشین بازی کردیم من روی  جارو برقی مینشستم و خاله جونم هلم میداد  . ساعت چندی بود که مامان ژینوس و دایی محمد علی و خاله رقیه اومدن پیشم  . خاله ر...
24 مرداد 1395
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به sara banoo می باشد